سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران بهاری

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دنیا دار مکافات

    نظر

بترس

از او که سکوت کرد وقتى دلش را شکستى،

او تمام حرفهایش را جاى تو به خدا زد. 

خدا خوب گوش میکند و خوب تر یادش مى ماند،

خواهد رسید روزى که خدا تمام حرفهاى او را سرت فریاد خواهد کشید.

و تو آن روز درک خواهى کرد

چرا گفتند دنیا دار مکافات است.


من به دلهای زمین مشکوکم

????????

راست گفتی سهراب!!!!

 

من هم در تردیدم،،

من در این عرصه آغشته به بغض

لب خندان دیدم..

چشم گریان دیدم..،،

گریه کردم اما ..........

بارها خندبدم!!

رمز بیداری را،

پشت بی خوابی این ثانیه ها ، فهمیدم..!!

تو به آمار زمین .."مشکوکی"

من به دلهای زمین.." مشکوکم".....................


زمین جای عجیبی است

یادم باشد

بعد از مرگم

به خدا بگویم:

زمین جای غریبی‌ست

آدم‌های عجیبی دارد

خوشبختی

رویای دیرینه‌ی آن‌هاست

اما زیبا زندگی نمی‌کنند

عاشقی را هر روز زیر لب زمزمه می‌کنند

اما با عشق زندگی نمی‌کنند

لبخند برایشان کیمیاست

آنچه که هست را قدر نمی‌دانند

بر آنچه که نیست افسوس می خورند

یادم باشد

بعد از مرگم

به خدا بگویم:

زمین جای غریبی‌ست

آدم‌های عجیبی دارد...


عاشقانه ای از خدا

????نامه عاشقانه خداوند به تمام بندگان????

 

??سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام

?ضحی 1تا 3 

 

??افسوس که هرکس را فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی

?یس 30

 

??و از تمام پیامهایم روی برگرداندی

?انعام 4

 

??و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام

 ?انبیا 87

 

??و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری

? یونس 24

 

??و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری

 ?حج 73

 

??پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من شک داشتی

?احزاب 10

 

??تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری ، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن

 ?توبه 118

 

 


این روزها

    نظر

روزهــــــــــا میگذرنـــــد....

و من هر روز...

دنیا را بیشتر میشناسم،

عاقل تر می شوم

و محتاط تر...

نمیدانم

شاید فقط ترسوتر میشوم...

اما این را میدانم که...

دیگر کمتر رویا میبافم،

دیرتر آدمها را باور میکنم،

کمتر از زشتیها تعجب میکنم،

و

بیشتر احساساتم را نادیده میگیرم.

روزها میگذرند

و من هر روز

بیشتر از دنیای سادگی ام فاصله میگیرم..


گاهی...

    نظر

گاهی دلم میگــــــیره ازسخنانی که در شـأنم نیست...

گاه دلم میگیره ازصداقتــــــم که هیچکس لایــــــق آن نیست،....

گاه دلم تنگ میشه برای وعــــــده هایی که میدانستم نیست اما برای دلخوشیم کافی بود..

گاه دلم میگیرداز سادگی هایم...

گاه دلم میسوزدبرای وفـــــــاداری هایم....

گاه دلم میسوزدبرای اشکهایم..

 گاه دلم میگیردازروزگــــــــــاری که درآنم...

?این نبـــــــــــــــودآنچه درانتظارش بــــــــــــــــودم.


کمی عوض شده ام

    نظر

کمی عوض شدم؛

دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم؛

به کسی تکیه نمیکنم .؛

از کسی انتظار محبت ندارم؛

خودم بوسه میزنم بر دستانم ؛

سر به زانو هایم میگذارم و سنگ صبور خودم میشوم...

چقدر بزرگ شدم یک شبه....


بنام مادر

    نظر

بنام مادرم

 

یکی بهم گفت میخای بری بهشت؟

گفتم نه،

اونجا فقط جای مادراس!!!

گفت:

مگه نمیخای کنار مادرت باشی؟

گفتم:

نه دیگه،،،،،،،

این دنیاشو ازش گرفتم جوونی و روزای خوبشو واسم گذاشت!!!

پیر شد تا من جوون شم

زشت شد تا من خوشگل شم

غصه خورد تا من بخندم

کهنه پوشید تامن نو باشم

گرسنه خوابید تا من حسرته چیزی رونخورم

دیگه نمیخام تو بهشت هم شب و روز حواسش بمن باشه...

بذار حداقل اونجا برا خودش راحت زندگی کنه!

کاش فقط "یک روز" مادرم برای خودش زندگی میکرد..


نقاش خوبی نشده ایم

    نظر

چه جالب...

ناز را میکشیم،

آه را میکشیم،

انتظار را میکشیم،

فریاد را میکشیم،

درد را میکشیم،

ولی بعد از این همه سال انقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم 

دست بکشیم...

از هر انچه آزارمان میدهد...

 

 سهراب سپهری


نخند.....

کجاها نبایدخندید !!!!

 

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !

به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

 

به دستان پدرت...

به جارو کردن مادرت...

به راننده ی چاق اتوبوس...

به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...

به راننده ی آژانسی که چرت می زند

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...

نخند ...

 

نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...