سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران بهاری

صفحه خانگی پارسی یار درباره

مگر گرم میشود

بارالها ,     نظر

در وارونه شدن کلمات چه حقایقی نهفته ست؛

 

 (( گنج )) (( جنگ)) مى شود ، (( درمان)) (( نامرد)) و (( قهقهه)) (( هق هق )) !!! ولى (( دزد)) همان (( دزد)) است (( درد )) همان (( درد )) است و (( گرگ)) همان (( گرگ)) ... ارى نمی دانم چرا (( من )) (( نم)) زده است و (( یار )) (( راى)) عوض کرده است ، (( راه)) گویى (( هار )) شده ، و (( روز )) ب (( زور )) میگذرد ، (( اشنا)) را جز در (( انشا )) نمیبینى و چه (( سرد)) است این ((درس)) زندگى ، اینجاست ک (( مرگ)) برایم (( گرم )) میشود چرا که (( درد )) همان (( درد )) است...


دل بسپار

بارالها ,     نظر

 

دل بــســـپــار...

 

به آتشی که نمى سوزاند

" ابراهیم " را

 

و دریایى که غرق نمی کند

" موسى " را

 

نهنگی که نمیخورد

"یونس"را

 

کودکی که مادرش او را

به دست موجهاى " نیل " می سپارد

تا برسد به خانه ی تشنه به خونش

 

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند

سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد

 

آیا هنوز هم نیاموختی ؟!

که اگر همه ی عالم

قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند

و خدا نخواهد ،

" نمی توانند "

پس

به " تدبیرش " اعتماد کن

به " حکمتش " دل بسپار

به او " توکل " کن

و به سمت او ”قدمی بردار"...


خدایا پناه بر تو از شر شیطان

بارالها ,     نظر

 

??پیامبر از شیطان سؤال کرد که ای لعنت شده همنشینت کیست؟ 

شیطان گفت: رباخوار

??گفت دوستت کیست؟

شیطان گفت: زنا کار

??گفت همنشین صمیمیت کیست؟

شیطان گفت: افراد مست و شرابخوار 

??پیامبر فرمود: مهمانت کیست؟

شیطان گفت: دزد و سارق

??پیامبر فرمود که پیامبرت کیست؟

شیطان گفت: شخص ساحر و سحر کننده

??پیامبر گفت: نور چشمی تو کیست؟

شیطان گفت: کسی که قسم به طلاق خورد.

??پیامبر فرمود که حبیب و دوستدارت کیست؟

شیطان گفت کسیکه تارک نماز جمعه باشد.

 

??پیامبر فرمود چه چیزی کمر تو را خورد میکند؟ 

شیطان گفت که مجاهد فی سبیل ا... و کرد پای آنها 

??پیامبر فرمود چه چیز جسمت را ضعیف میکند؟

شیطان گفت: توبه، توبه کننده 

??پیامبر گفت: چه چیز جگر تو را میسوزاند؟ 

شیطان گفت: زیادی استغفار در شب و روز 

??پیامبر گفت: چه چیزی چهره ات را خوار میکند؟

شیطان گفت صدقه پنهانی و مخفی

 

??اگر خواستی صاحب گنجی در بهشت شوی بگو: ""لاحول ولاقوة الابالله""

 

خدایا…!!!

??گفتم: خسته ام…

گفتی: ( لاتقنطوامن رحمة الله… "از رحمت خدا ناامید نشوید" زمر/35)

??گفتم: کسی نمیدونه تو دلم چی میگذره…

گفتی: (إن الله بین المرء وقلبه… "خداوند حائل است بین انسان و قلبش" انفال/26)

??گفتم: کسی را ندارم…

گفتی: (نحن إقرب إلیه من حبل الورید…"ما از رگ گردن به تو نزدیکتریم" ق/16)

??گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی...

گفتی: (فاذکرونی، أذکرکم… "منویاد کنید تا به یاد شما باشم" بقره/152)

 


دلم از دنیا و آدماش گرفته....

    نظر

به نام او

امروز کلی کار دارم ولی یه چیزی تو وجودم میگه دیر نمیشه ولی میدونم که خیلی وقتا زود دیر میشه....

تو همه سالهای عمرم با هیچ کس جز مامان جون نه بحث کردم نه دعوا""""""" چون اعتقادم این بوده که هر کسی تکلیف زندگی خودش رو می دونه و هر کس یک ایده تو زندگیش داره و ما حق نداریم به زندگی دیگران کار داشته باشیم.

وقتی که همسر جان اومد خواستگاری بازم اینجوری فکر میکردم ولی حیف که اینجوری نیست"""حداقل تو خانواده همسر جان اینجوری نیست.

نمیدونم چرا بقیه به خودشون اجازه میدن تو زندگی خصوصیت دخالت کنن ،بعد وقتی میبینن خیری راحت بهشون میگی شما حق ندارین شروع میکنن به توهین

دنیا زیر و رو شده  و دنیای تکنولوژی و هنره ،اونوقت یه سرس آدم بیکار که ادعای مومن بودن هم میکنن یادشون میره که تو قرآن راه و روش درست زندگی رو یادداده و انقدر کارهای مهم دستور داده شده که وقت به این کارا نمبرسه.....

دلم گرفته از این دنیا و آدماش....

خدایا پناهمون باش که پناهی جز تو وجود ندارد .......


سلیمان نبی (ص)

    نظر

داستانی زیبا از سلیمان نبی؛

 

سلیمان نبی (ع) کنار دریا نشسته بود که چشمش به موری افتاد. مور دانه گندمی با

خود به طرف دریا می برد. به محض اینکه به آب رسید قورباغه ای سرش را از آب

خارج کرد و دهان گشود و مور به داخل دهانش رفت و او هم به درون آب رفت!؛

سلیمان نبی مات و مبهوت از این ماجرا بود که به ناگاه مشاهده کرد قورباغه سرش

را از آب خارج کرد و مورچه از دهانش بیرون آمد اما این بار دانه گندمی همراه

نداشت. سلیمان نبی تحمل نکرد و مور را صدا و زد و از چون و چرای ماجرا پرسید.

مورچه گفت: ای نبی خدا، در اعماق این دریا، سنگی تو خال هست و درون آن کرمی زندگی می کند که قدرت خروج از آنجا را ندارد. من از طرف خداوند مأمورم روزی او را هر روز ببرم و این قورباغه نیز وظیفه حمل من را دارد. او مرا کنار سوراخ آن سنگ می برد، دهانش را باز می کند و من داخل می روم و دانه را می گذارم و بازمی گردم. سلیمان نبی گفت: وقتی دانه را به او می دهی چیزی هم می گوید؟

مور گفت: بله، می گوید:؛ ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمی کنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.


اولین دل نوشته

    نظر

به نام او که هر چه دارم از او دارم و چون عشق دارم دیگر هیچ نمی خواهم

حال و هوام این روزا یک جوره خاصیه.....

شاید به خاطر جدال درونیم باشه.یک عالمه سوال و کار تو ذهنمه که نمیدونم از کجاش شروع کنم؟؟!!

بعد سالها انگاری با اینترنت آشتی کردم،با نوشتن و تخلیه کردن اون چیزایی که تو ذهنمه"

الان خیلی حوصله نوشتن ندارم"

خدایا شکرت به خاطر داشته ها و نداشته هایم....

خدایا پناهمون باش که پناهی جز تو نیست .....