دل نوشته 2
به نام او
خدایا کمک کن که دلم رو صاف کنم و ببخشم.... انگاری بخشیدن دل خدایی میخواد که من ندارم.
هروقت میخوام بگذرم یاد کارا و حرفاشون میفتم و نمی تونم...
امشب که با همسر جونی رفته بودیم یه دوری بزنیم بهش گفتم تنها دلیلی که نمیذاره از خانوادت بگذرم یک چیزه...
اینکه خودشون باهم مشورت میکنن ، به نتیجه میرسن،بهت بدوبیراه میگن،کم محلی میکنن،به خانوادت توهین میکنن، خودشون قهر میکنن،خودشونم یه مدت میگذره تصمیم میگیرن آشتی کنن.
بعدم انگار نه انگار که تو هم یکطرف قضیه هستی،انگار هویچی....
وقتی به کاراشون فکر میکنم نمیتونم ببخشم،حتما دلم کوچیکه که نمیتونم،ولی امشب گفتم من بخشیدم و میگذرم اما یک اما دارم .قضاوت بینمون باخدا.....
البته میدونم این اسمش بخشیدن نیست ولی همینکه بگذرمم هم .....
خدایا به خاطر آرامش خودم و زندگیم میخوام بگذرم پس کمکم کن....
از شب احیا دوم اومدیم خونه مامان جون اینا .... البته مامان جون نیست رفته خونه خاله.
خدا عمو علی رو بیامرزه، امروز خاکسپاریش بود ولی من روزه بودم حالم خوب نبود نرفتم. همسرجونی با بابایی رفتن...
امشب در مورد یک همکاری با بهزیستی به همسر جون گفتم ولی خیلی موافقت نکرد..،انشاالله تا چند روز دیگه موافقت کنه....