سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترنم باران بهاری

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بنام مادر

    نظر

بنام مادرم

 

یکی بهم گفت میخای بری بهشت؟

گفتم نه،

اونجا فقط جای مادراس!!!

گفت:

مگه نمیخای کنار مادرت باشی؟

گفتم:

نه دیگه،،،،،،،

این دنیاشو ازش گرفتم جوونی و روزای خوبشو واسم گذاشت!!!

پیر شد تا من جوون شم

زشت شد تا من خوشگل شم

غصه خورد تا من بخندم

کهنه پوشید تامن نو باشم

گرسنه خوابید تا من حسرته چیزی رونخورم

دیگه نمیخام تو بهشت هم شب و روز حواسش بمن باشه...

بذار حداقل اونجا برا خودش راحت زندگی کنه!

کاش فقط "یک روز" مادرم برای خودش زندگی میکرد..


نقاش خوبی نشده ایم

    نظر

چه جالب...

ناز را میکشیم،

آه را میکشیم،

انتظار را میکشیم،

فریاد را میکشیم،

درد را میکشیم،

ولی بعد از این همه سال انقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم 

دست بکشیم...

از هر انچه آزارمان میدهد...

 

 سهراب سپهری


نخند.....

کجاها نبایدخندید !!!!

 

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !

به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !

 

به دستان پدرت...

به جارو کردن مادرت...

به راننده ی چاق اتوبوس...

به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد...

به راننده ی آژانسی که چرت می زند

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...

نخند ...

 

نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...


خانه پدر

    نظر

دلم حیاط خانه قدیمی پدر را میخواهد...

 یک بعدازظهر تابستان باشد...

 باغچه ای آب دهیم...

 فرشی بیاندازیم روی ایوان

 بوی خاک و آب و گل و برگ انگور!

 صدای خنده همسایه ها را بشنویم و دلگرم باشیم که این حوالی مردم هنوز هم قهقهه میزنند

 پدر بیاید و طالبی های خنک را یک به یک قاچ کند

 و ما بدون تمام ژست های روشنفکرانه با دست یکی یکی برداریم و از عطر خوشش لذت ببریم

  دلم آن روزهایی را میخواهد که وقتی کنار هم می نشستیم هیچ کداممان در بند گوشی های همراهمان نبودیم

 صحبت از تکنولوژی های به روز و عکس های فیس بوکی دوستان نبود

آن روزهایی که تلفن هایمان بیشتر زنگ میخورد و بدون آنکه شماره ای بیافتد از صدای دوستانمان به وجد می آمدیم و

 هیچ وقت از ذهنمان خطور نمیکردکه "حوصله اش را ندارم "

 آن روزهایی که آیفون تصویری نبود برای باز کردن در

 باید از حیاط میگذشتی، چه ظل تابستان، چه در یخبندان زمستان

 امــــــــــــــــــــــــــــــــــا حیف...

 همه شان گذشتند

 از آن خانه چیزی نمانده

 جزیک خاطره... 

 

 دلم تنگ است

 برای خانه پدری

 برای گلدان‌های شمعدانی کنار باغچه

 برای بوی زعفران شله زردهای نذری

برای قرمزی و شیرینی‌ یک قاچ هندوانه

برای خواب روی پشت بام در یک شب پر ستاره

برای پریدن از روی جوی آب

برای دوچرخه سواری

 برای ایستادن در صف نانوایی

 برای خوردن یک استکان کمر باریک چای

برای قند پهلویش

برای پنیر و گردویش

 برای بوی نمناک خاک کوچه پس کوچه

 برای هیاهوی بچه‌ها پشت دیوار هر خانه

خانه پدری یک بهانه بود..... 

دلم برای کودکی‌هایم

 دلم برای نیمه گم شده ام

دلم برای خودم تنگ شده است...!


خدای من

    نظر

خدای مهربان...

خدای من ...

این روزها بیشتر حواست به من باشد ...

من هنوز هم تو را به نام قاضی الحاجات میخوانم

حت? اگر همه التماس هایم را نادیده بگیری ...

هنوز هم تو را ارحم الرحمین میدانم، 

حت? اگر سخت بگیری ...

هنوز هم ... 

تو همان خدا?? ...

من امیدم به توست ...

برا? دلم امن یجیب بخوان ...

امن یجیب بخوان تا آرام شود این مضطر ....!!!

تا آرام گیرد این قلب نا آرام من .....

خدای من ....

به حضورت،

به نگاهت،

به یاریت نیازمندم ....


برای عشقم

تقدیم ب همسر عزیزم

مرد من ...؟؟!!

مهربانم ...؟؟!!

مخاطب عاشقانه های من ...؟؟!!

زن نبوده ای که بدانی دستهای مردانه ات که در دستم باشد حکم تمام دنیا را برایم دارد ...!!

من عاشق مردی شده ام که در روزهای بارانی برای دلم چتر میگیرد ....!!

مرد رویاهای من ...؟؟!!

 بگذار هرچه میخواهد بشود ...!!

تاوقتی دستهای گرمت را در دست دارم خوشبختم....!!

بگذارزمان ازحسادت بترکد...!!

من عاشق مردی هستم که زمین ماننداوندارد....!!

من بی تو...!!

از تمام آفرینش بیگانه ام...!!

زن بودن خوب است وقتی...!!

ازتمام مذکرهای دنیا...!!

پای تودرمیان باشد....!!

نمیدانی چه کیفی داردخانوم بودن برای تو....!!

 


گل یا پوچ

    نظر

بعد از یه بحث طولانی دوتا دستشو مشت کرد جلوم گرفت و گفت:

   اگه بگی گل کدومه میمونم !!!...

    چه انتخاب سختی بود ..

ترسِ از دست دادنش تمام وجودمو فراگرفته بود،

    برای از دست ندادنش محکم زدم پشت دست

    چپش و گفتم این گله !!!...

  دستشو باز کرد ... گل بود،،،

  اشکم شوق جاری شد روو گونه هام

حواسش نبود؛وقتی که بادست راستش اشکمو پاک کرد ...

فهمیدم : دست راستش هم گل بود ... !!! 

   "آنکـــه میخواهـد بمـــانـد؛  براے ماندن هـر کـــاری میکند "


دل نوشته 10

    نظر

وقتی می شود فاصله گرفت بیهوده نمی جنگم..

چرا باید جنگید برای چیزهایی که نمی توانی تغییرشان دهی؟!..

وقتی می شود لحظه های عمرت را با آدم های خوب بگذرانی...

چرا باید آنها را صرف آدم هایی کنی که با بی حرمتی کردنشان برای نبودنت،

برای خط زدنت تلاش می کنند؟!...

وقتی می شود همراه عشقت از همه ی لحظه های عمرت لذت ببری ...

چراباید روزگارت را تباه آدم هایی کنی که خودشان هم سردرگم توقعات نابجایشان هستن؟!!

جنگیدن همیشه خوب نیست!..

این را می گویم چون خیلی جنگیده ام!...

جنگیده ام تا شاید چیزی را عوض کنم!..

این روزها از هر کسی که رنجم می دهد یا آرامشم را برهم می زند فاصله می گیرم!...

از آدم هایی که حرمت دل دیگران را نگه نمی دارند،فاصله می گیرم!..

با آنها نباید جنگید باید گذشت!...


دخترک درونم

دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده

برای شیطنت های بی وقفه

،بی خیالی هر روزه،

ناز و کرشمه ی من وآیینه

،خنده های بلندو بی دلیل،

برای آن احساسات مهار نشدنی...

حالا اما...

دخترک حساس و نازک نارنجی درونم

چه بی هوا این همه بزرگ شده..

چه قدی کشیده طاقتم.. 

ضرب آهنگ قلبم

چه آرام و منطقی میزند...!

چه شیشه ای بودم روزی، حالا اما

 به سخت شدن

هم رضا نمیدهم

به سنگ شدن می اندیشم...

اینگونه اطمینانش بیشتر است!!!

جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را

قهوه های تلخ و پر سکوت امروز گرفته است...

این روز ها لحن حرف هایم آنقدر جدی شده

که خودم هم از خودم حساب میبرم...

در اوج شادی هم قهقهه سر نمیدهم و

به لبخندی

اکتفا میکنم...

چه پیشوند عجیبی است کلمه ی خانم،

همین که پیش اسمت می نشیند تمام

سرخوشی و بی خیالیت را از تو میگیرد!

و به جایش وزنه ی وقار و متانت را روی شانه ات میگذارد،نه اینکه این ها بد باشد،

نه

فقط خدا کند وزنشان آنقدر سنگین نشود

که دخترک حساس و شیرین درونم

زیر سنگینی بمیرد...


عشق به اشیا

    نظر

جمله ای واقعا زیبا از نلسون ماندلا

انسانها آفریده شده اند؛ 

که عشق بورزند و به آنها عشق ورزیده شود......!!

اشیاء ساخته شده اند؛ 

که مورد استفاده قرار بگیرند...!!

دلیل آشفتگی های دنیا این است؛ 

که به اشیاء عشق ورزیده می شود و انسانها مورد استفاده قرار میگیرند..!!